فصل شانزدهم: امام جواد، امام هادی و امام عسکریامام جواد مانند دیگر ائمه معصومین برای ما اسوه و مقتدا و نمونه است. زندگی کوتاه این بنده شایسته خدا، به جهاد با کفر و طغیان گذشت. در نوجوانی به رهبری امت اسلام منصوب شد و در سالهایی کوتاه، جهادی فشرده، با دشمن خدا کرد بهطوری که در سن بیست و پنج سالگی یعنی هنوز در جوانی، وجودش برای دشمنان خدا غیرقابل تحمل شد و او را با زهر شهید کردند. این امام بزرگوار هم گوشۀ مهمی از جهاد همه جانبه اسلام را در عمل خود پیاده کرد و درس بزرگی را به ما آموخت. آن درس بزرگ این است که در هنگامی که در مقابل قدرتهای منافق و ریاکار قرار میگیریم، باید همت کنیم که هوشیاری مردم را برای مقابله با این قدرتها برانگیزیم. اگر دشمن، صریح و آشکار دشمنی بکند و اگر ادعا و ریاکاری نداشته باشد، کار او آسانتر است. اما وقتی دشمنی مانند مأمون عباسی چهرهای از قداست و طرفداری از اسلام برای خود میآراید، شناختن او برای مردم مشکل است. در دوران ما و در همه دورانهای تاریخ، قدرتمندان همیشه سعی کردهاند وقتی از مقابله رویاروی با مردم عاجز شدند، دست به حیله ریاکاری و نفاق بزنند. ..امام علی بن موسیالرضا صلوات الله عليه و امام جواد صلوات الله عليه همت بر این گماشتند که این ماسک تزویر و ریا را از چهره مأمون کنار بزنند و موفق شدند. این بزرگوار نمودار و نشانه مقاومت است. انسان بزرگی است که تمام دوران کوتاه زندگیاش با قدرت مزور و ریاکار خلیفه عباسی- مأمون- مقابله و معارضه کرد و هرگز قدمی عقب نشینی نکرد و تمام شرایط دشوار را تحمل کرد و با همه شیوههای مبارزه ممكن، مبارزه کرد. اولین کسی بود که بهطور علنی بحث آزاد را بنیان گذاری کرد. در محضر مأمون عباسی، با علما و داعیه داران و مدعیان و موجهان، درباره دقیقترین مسائل حرف زد و استدلال کرد و برتری خود را و حقانیت سخن خود را ثابت کرد. بحث آزاد، میراث اسلامی ماست، بحث آزاد در زمان ائمه هدی رایج بوده است و در زمان امام جواد بهوسیله آن امام بزرگوار با آن شکل نظيف انجام گرفته است.در نبرد بین امام هادی علیهالسلام و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهر و باطناً پیروز شد، حضرت هادی علیهالسلام بود. در زمان امامت آن بزرگوار، شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها معتبر بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله کوتاهی مرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی به دست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادر زادهاش و به همین ترتیب بنیعباس تارومار شدند، به عکس شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسکری علیهمالسلام و در آن شدت عمل، روز به روز وسعت پیدا کرد، قویتر شد. حضرت هادی علیهالسلام چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان تُرک نزدیک به خود را. در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمیشناختند و از اسلام سر در نمیآوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم میشدند و با عربها- مردم بغداد- اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا عده قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی علیهالسلام جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و بهوسیله آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام- با نامه نگاری و…- برساند. این شبکههای شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه اقطار دنیا، همین عده توانستند رواج بدهند و روز به روز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادی همه این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خون ریز همان شش خلیفه و علی رغم آنها انجام داده است. وقتی معتصم حضرت جواد را دو سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادی که در آن وقت شش ساله بود، به همراه خانوادهاش در مدینه ماند. پس از آنکه حضرت جواد به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس و جو کرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد، علی بن محمد، شش سال دارد، گفت این خطرناک است، ما باید به فکرش باشیم. معتصم شخصی را که از نزدیکان خود بود، مأمور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت است پیدا کند و این بچه را بسپارد به دست آن شخص، تا او بهعنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد. این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه را به نام الجنیدی، که جزو مخالفترین و دشمنترین مردم با اهل بیت علیهمالسلام بود- در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند برای این کار پیدا کرد، و به او گفت: من مأموریت دارم که تو را مربی و مؤدب این بچه کنم، تا نگذاری هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آن طور که ما میخواهیم تربیت کن. ارتباط این کودک- که علیالظاهر کودک است، اما ولی الله است، با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد شد یکی از شیعیان مخلص اهل بیت.شما اگر حالات این سه امام را و جاهای دیگر ملاحظه کنید، متوجه میشوید که در زمان این بزرگواران، شبکه ارتباطاتی شیعه، بیشتر از زمان امام باقر و امام صادق علیهمالسلام بوده است. از اقصی نقاط دنیا، نامه میفرستادند، پول میفرستادند و دستور میگرفتند؛ در حالی که اینها در محدودیت بودند. حضرت امام هادی علیهالسلام در سامره محبوب مردم شده بود. همه ایشان را احترام میکردند و اهانتی در کار نبود. بعد هم، در وفات آن حضرت و همچنین امام عسکری علیهالسلام، شهر غوغا شد. اینجا بود که حکام فهمیدند رازی وجود دارد، آن را باید بشناسند و علاج کنند. آنها به مسئله «قدسیت» پی بردند. متوكل، حضرت را به مجلس شراب کشاند، تا خبر همه جا بپیچد که، علی بن محمد، میهمان متوکل بود؛ بساط شراب و عیاشی هم در مجلس چیده شده بود! شما ببینید این خبر چه تأثیری بر جا میگذاشت.حضرت، با دید یک انسان مبارز به قضیه نگاه کرد و مقابل این توطئه ایستاد. حضرت به دربار متوکل رفت، و مجلس شراب او را به مجلس معنویت تبدیل کرد. یعنی با گفتن حقایق و خواندن شعرهای شماتت بار، متوکل را مغلوب کرد؛ بهطوری که در آخر حرفهایش، متوکل بلند شد، برای حضرت غاليه آورد و او را با احترام بدرقه کرد. در مبارزهای که شروع کننده آن، خلیفهای تندخو و قدرتمند بود و طرف دیگر، یک جوان بیدفاع، طرف به ظاهر ضعیفتر، دست به یک جنگ روانی زد؛ مبارزهای که در آن نیزه و شمشیر کاربرد ندارد. ما اگر بودیم اصلاً نمیتوانستیم این کار را بکنیم. این امام است که میتواند موقعیت را بسنجد و طوری سخن بگوید که خلیفه را خشمگین نکند. اینها مبارزه میکردند و برای همین مبارزه هم جانشان را از دست دادند. راهی است که رو به هدفی مشخص ادامه دارد. گاهی یکی برمی گردد، یکی از این طرف میرود؛ اما هدف یکی است. این بزرگواران، از امام حسین علیهالسلام که پایه را گذاشت، موفقتر بودند؛ چون بعد از شهادت امام حسین «اِرتَدّ النّاسُ بَعدَ الحُسَین اِلّا ثَلاثَةٌ» هیچ کس نماند. اما در زمان امام هادی شما نگاه کنید؛ تمام دنیای اسلام را ائمه علیهمالسلام زیر قبضه گرفته بودند. حتی بنیعباس هم در ماندند. نمیدانستند چهکار کنند؛ رو به شیعه آوردند. هرچه به پایان دوره حضرت عسکری جلوتر میرویم، این غربت بیشتر میشود. حوزه نفوذ ائمه و وسعت دایره شیعه در زمان این سه امام، نسبت به زمان امام صادق و امام باقر شاید ده برابر است؛ و این چیز عجیبی است. شاید علت اینکه اینها را این طور در فشار و ضیق قرار دادند، اصلاً همین موضوع بود. بعد از حرکت حضرت رضا به طرف ایران و آمدن به خراسان، یکی از اتفاقاتی که افتاد، همین بود. شاید اصلاً در محاسبات امام هشتم علیهالسلام این موضوع وجود داشته. قبل از آن، شیعیان در همه جا تک و توک بودند؛ اما بیارتباط به هم، ناامید، بدون هیچ چشم اندازی، بدون هیچ امیدی.ائمه ما در طول این ۲۵۰ سال امامت- از روز رحلت نبی مکرم اسلام (ص) تا روز وفات حضرت عسکری، ۲۵۰ سال است- خیلی زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند. مظلومیتشان دلها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلومها غلبه کردند؛ هم مقطعی غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان.
دیدگاه خود را بنویسید